** یک اعلان جمعی ؛بین وبلاگهای هوادار مهرجویی و سنتوری :
اگر برای زحمات استادی که چهل سال برای سینما زحمت کشیده ارزش قائلید
اگر هنوز هم حلال حروم برایتان معنی دارد
اگر هنوز ذره ای انسانیت برایتان باقی مانده
شماره حسابی از سوی استاد مهرجویی برای حداقل رفع ضرر مالی حاصل از قاچاق فیلم اعلام شده از همه شما دوستداران سینما تقاضای عاجل دارم حداکثر مبلغی که در توانتان هست به شماره حساب زیر واریز کنید
0116407795
به حساب فرامرز فرازمند و داریوش مهرجویی ،بانک تجارت ،چهار راه پارک،کد 032 واریز نمایید. خاطرمان باشد که این یک حرکت جمعی است و اختیار با خود شماست و وبلاگهای خبررسان نقشی در این زمینه ندارند.
شماره تماس شرکت آقای داریوش مهرجویی( جهت اطمینان): 88758708
*****************************************
اندر حکایت
سنتوری و تاب نیاوردن مستوری
*
مانیفست چو و اجرای اعتراض آمیز
روی آسفالت خیابان که صاف ِصاف ِصاف است
آمد از پرده به مجلس،عرقش پاک کنید
تا نگویند رفیقان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره ی مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آنچه با خرقه ی زاهد می انگوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زانکه حسود
عرض و مال و دل و دین در سرمغروری کرد
*
سنتوری را از فردا( صبح شنبه) توی گوشه ی پیاده روها و بساط دستفروش ها،که همچون علمک شیطان،همچون قاطعان طریق( قاطعان ِطریقت ِسنتوری) خواهیم دید که همچون ناسزایی به نوامیس فرهنگی ایستاده اند و دارند لیوان آبی را تعارفمان می زنند که یکسالی ست که تشنه اش هستیم... اما عجیب از این تشنه؛عجیب از این زخم که مرهمی اینگونه سطحی و مبتذل نمی خواهد. مرهم زخم عمیق ما،باید پرده ی عظیم و شفیق سینما باشد... با طولی که به بلندای روزهای انتظارمان باشد و با عرضی که این مدت آبرویمان را برده باشد و چه رازگشایی مطلوبی ست وقتی که حرف دل است درمیان.
و سنتوری در تله ویزیون( تله = دام)؛
چه بگوید این خسته ی وامانده ی وبلاگ حاضر؟... چه بگوید مهدی به دوستانی که پرسیده اند شیوه و آئین تماشای سنتوری را؟ آنهم وقتی که خود مهرجویی با بزرگی تمامش گفته که رؤیت سنتوری در خانه و ویدئو،مثل سر بریدن ِتمام ِشترهای ِعلی ساربان،حرام است و گوشت قربانی اش مکروه . مهرجویی گفته ( حالا نه با این کلمات) که ترجیح می دهد شتر ِچموش ِسنتوری را روی پرده ی سینما بنشاند که خودش ساربانی ست که چانه زنی را تا بی نهایت می کشاند.
صبر کنید دوستان! تامل کنید. در نادیدن سنتوری،صبوری پیشه کنید. بگذارید که بکارت ِآن لحظه ی ناب رسیدن به گیشه و گرفتن بلیط و نشستن روی صندلی و زل زدن به تیتراژ و غرق شدن در تصویر و موسیقی همیشه در مذاقتان و مزاجتان ساری و جاری باشد.
البته نمی دانم که این تحمل ِنادیدن،بالاخره به صحن ِتماشا می رسد یا نه؟... و آیا تا وقت رؤیت دسته جمعی،که همچون خبر خوشی تمام شهر را در خواهد نوردید، می شود ندیدن را تاب آورد یا نه؟....نمی دانم... واقعا نمی دانم...و این صادقانه ترین جوابی ست که می توانم با فروتنی تمام به شما بدهم. و جناب مصطفی مستور این حس و حال را چه زیبا و عمیق و آسمانی در کتابش روایت می کند:
پرهیز از نگاه کردن به کسی و چیزی که شوق دیدارش کلافه ام کرده است.
برای این پرهیزگاری مومنانه تان قامت خم می کنم.
* واضح و مبرهن است که نگارنده ی این وبلاگ هیچ علاقه ای به سیاست ندارد؛و صاحب دغدغه ی همیشگی فرهنگ است. گوشه ی گزندی به ساحت مقدس فرهنگ که رها کننده ی انسان ازمثلث شیطانی کار و خوراک و خواب است اگر برسد،عاصی اش می کند؛و جانبداری اش از فیلم سنتوری،محض خاطر سینمای ناب،اعجاز هنری مهرجویی،صدای زخمی محسن چاووشی،و غم نجیبانه ی علی و سنتورش است.
مانیفست چو
اجرای این تئاتر تا اطلاع ثانوی مسدودشد!
خیلی حوصله ندارم برای روایتش... آن از سنتوری و این از مانیفست چو... شرائط فرهنگی جامعه بدجوری دارد امنیتی می شود.
فیلم سنتوری و تئاتر مانیفست چو هر دو درخیابان
امروزجمعه بود ودیر ازخواب بیدارشدم...ساعت چهارونیم بعداز ظهر!!...پیامکی گفته بود با من تماس بگیر... تماس گرفتم... گفت که خبرگزاری مهر گفته که دیشب(پنج شنبه) و امشب اجرای تئاترمانیفست چو بود و است...هول برم می دارد... مثل مرغ پر کنده ای شده ام... اگراین تئاتر را نبینم حسرتش تا ابد به دلم می ماند... و بزرگترین نوستالژی ام اتفاق می افتد... و لعنت به من که دعوت چند روز پیش خانم مهتاب نصیرپور را برای دیدن تمرین تئاتر به تعویق انداختم ... کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش ...دست می برم به تلفن و بسیج عمومی تشکیل می شود... پرس و جوها می روند و اخبار بر می گردد... یکی که منبع موثق است می گوید که اجرا نداریم... باورنمی کنم و نمی شناسد البته مرا... با خودم می گویم حتما از ترس شلوغ شدن سالن است که دست به سرم کرده... زمان دارد به تندی می گذرد... انگار که پشت پاشنه هایش را آتش زده اند... زنگ می زنم به یکی از دوستان خوبم؛آقا مجتبی... می گوید خبرت می کنم... خبر شماره ای را می دهد... زنگ می زنم به یکی از بازیگران تئاتر و مطمئن می شوم... می گوید امشب اجرا نداریم و کارتعطیل و توقیف شده.
آرامش ابلهانه ای پیدا کرده ام. از یک طرف خوشحالم که دیدن تئاتر را از دست نداده ام!! و از طرف دیگر دارم غصه ی گروه خوب این تئاتر را،غصه ی خانم علیدوستی را می خورم که زحماتشان لااقل تا حالا بی نتیجه مانده و نتوانسته اند ثمره ی عمومی زحمتشان و هنرشان را ببینند.
ساعت حدود نه شب است که می نشینم پای اینترنت... در جایم میخکوب می شوم... خبرهست که نیروی انتظامی برای جلوگیری از تمرین و اجرای تئاتر مانیفست چو (بهرحال این تئاترمجوز قانونی آقایان برای نمایش را نداشت)به موسسه ی کارنامه رفته و قصد داشته که آنجا را پلمپ کند... و گروه هم در اقدامی اعتراضی به همراه کارگردان و گروه بازیگران عازم محوطه ی تئاتر شهر می شوند و در یک واکنش عجیب و جسورانه قسمتی از تئاتر را درفضای باز مقابل تئاترشهر و درمقابل دید همگان اجرا می کنند.
درمقابل رهگذرانی گاه عادی که شاید علاقه ای به تئاترهم نداشته باشند،اما حالا درگوشه ی ذهن شان نامی از مانیفست چو هست... و ازخود می پرسند چرا این گروه اینگونه نمایش شان را اجرا کردند...اعتراضشان به چه بود... و ازآنطرف؛آدمی عادی که سینما را با پفک و چرت نیمروزی می شناسد،حالا سنتوری برایش معادله ی مجهولی شده و تمام پشت پرده اش را هم حتی می داند.
با سانسور بی وجه نیائید تبی را در پس جریانی فرهنگی ایجاد کنید که نمایش و اکرانش هیچ خللی در اخلاق عمومی ایجاد نمی کند و ناخواسته بر شمار بینندگانش نیفزائید. و اجازه بدهید مخاطبان یک اثر هنری خارج از جنجال ها و عطش آفرینیها به دیدن اثر بنشینند.

* تا پنجم اسفندماه سعی می کنم با آخرین اخباردرباره ی این تئاتر و حواشی اش خدمتتان باشم. سرمان با هم سوت خواهد کشید.
** " آسفالت خیابان صاف صاف صاف است" نام داستانی از ترانه علیدوستی است؛که به زودی با کسب اجازه منتشرخواهد شد.
*** ممنون از فرشته ای که در هنگام آمدن به ثبت این مطلب در بلاگفا با لینکی وعکسی خوشحالم کرد. عکس تجمع از لینک ایشان. ممنون...
**** و گذشتن از مرز صد بازدید روزانه و شش هزارو اندی دیدار در مجموع، را به همراهان وبلاگ تبریک می گویم.
... بعضی چیزها و بعضی افراد را بی بهانه دوست می داریم...مثلا من نمی دانم که چرا فیلم هامون را اینچنین مشتاقانه دوست دارم و یا ... را و یا بسیار پدیده های دیگر را.